دانلود و خرید کتاب چشمان خاکی زینب سادات سیداحمدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب چشمان خاکی اثر زینب سادات سیداحمدی

کتاب چشمان خاکی

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب چشمان خاکی

کتاب چشمان خاکی خاطرات دکتر علیرضا قلی‌پور جانباز ۷۰درصد نابینا است که به روایت اول شخص، در سه فصل تنظیم و منتشر شده است. این کتاب را زینب سادات سید احمدی نوشته است.

درباره کتاب چشمان خاکی

راوی  در فصل اول ضمن یادی از خاطرات دوران کودکی، به وقایع انقلاب و آغاز جنگ و هم‌چنین جانباز شدن برادرش می‌پردازد. در فصل دوم ماجرای کسب رضایت پدر و مادر برای رفتن به جبهه، مجروحیت و جانبازی، اعزام دوباره به جبهه با دو چشم نابینا به عنوان بی‌سیم‌چی لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) و شرح عملیات‌هایی که او در آن حضور داشته را می‌خوانیم. فصل سوم نیز به روزهای بعد از جنگ اختصاص دارد و در آن، قلی‌پور از تصمیمش برای ورود به دانشگاه و ادامه تحصیل تا مقطع دکترا می‌گوید. ماجرای ازدواج او نیز یکی از بخش‌های خواندنی این کتاب است.

صفحات پایانی هم شامل تصاویری از نوجوانی، حضور در منطقه عملیاتی فکه، حضور در پادگان دوکوهه بعد از جانبازی و... است. 

خواندن کتاب چشمان خاکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به تاریخ شفاهی ایران و خاطرات جنگ پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب چشمان خاکی

صدای نسرین خانه را برداشته بود. جیغ می‌زد و دور اتاقِ نه‌چندان بزرگ خانه‌مان می‌دوید. من هم با پای مرغی که مادر تازه خریده بود و توی آشپزخانه مشغول تمیزکردنش بود به دنبالش. این کار همیشگی‌ام بود. هروقت مادر یا آقا مرغ می‌خریدند، پایش را به دور از چشم مادرم برمی‌داشتم و می‌افتادم به جان نسرین. اتاق کم‌کم داشت دور سرم چرخ می‌خورد که صدای مادر از آشپزخانه بلند شد:

- علیرضا دوباره شروع کردی؟ آقا بعدازظهر بیاد به‌اِش می‌گم ها!

اسم آقا آب روی آتش بود. اصلا اسمش که می‌آمد شیطنت یادم می‌رفت؛ ازبس که از او حساب می‌بردم. پایش که می‌رسید باهم خیلی رفیق بودیم؛ ولی وقتی می‌فهمید بچه‌ها را اذیت کرده‌ام کلاه‌مان حسابی توی هم می‌رفت. هرچند، شیطنت‌های کودکانه‌ام خیلی وقت‌ها از فکرکردن به اخم‌وتخم آقا سبقت می‌گرفت؛ مخصوصا آن‌وقت‌ها که از نرده‌های بالکن طبقه دوم آویزان می‌شدم و سُرمی‌خوردم تا پایین. خانه ما در آپارتمانی نقلی و کوچک توی خیابان ۱۷ شهریور بود. خانه‌ای اجاره‌ای که شکر خدا همسایه طبقه پایین‌مان یک مکانیکی بود؛ وگرنه بعید بود کسی طاقت آن‌همه شیطنت و بپَربپَر مرا داشته باشد.

مادربزرگ پدری‌ام که می‌آمد خانه‌مان، مادر و خواهرهایم کمی از دستم نفس می‌کشیدند. بنده خدا مرا به زبان می‌گرفت و می‌نشاند کنارش و سوره‌های کوچک قرآن را آرام‌آرام برایم می‌خواند

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۳۳٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۷۳۳٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان